چند وقت پیش رفتم دکتر گوش و حلق و بینی ، کلی دارو و اسپری و شربت و قطره و آمپول داد
چندتاش رو استفاده کردم و یه مدت بهتر بودم و هیچ دارویی دیگه مصرف نمیکردم تا اینکه دیشب نتونستم توصیه دکترو عمل کنم و بغض همیشگی گلوم ترکید و گریه کردم
گریه ای که باعث تنگی نفسم شد
انقد سرفه کردم که همه از خواب پریدن
نفسم بالا نمیومد
مرگ رو با چشام میدیدم
قفسه سینم منقبض شده بود و قلبم تیر میکشید
از خدا خواستم منو راحت کنه
اما به زور بهم دارو میدادن و تنفس و ....
نفهمیدم چی شد
فردا صبح که بیدار شدم دوباره بغض کردم
دوباره یادم اومد تنهای تنهام
چندتاش رو استفاده کردم و یه مدت بهتر بودم و هیچ دارویی دیگه مصرف نمیکردم تا اینکه دیشب نتونستم توصیه دکترو عمل کنم و بغض همیشگی گلوم ترکید و گریه کردم
گریه ای که باعث تنگی نفسم شد
انقد سرفه کردم که همه از خواب پریدن
نفسم بالا نمیومد
مرگ رو با چشام میدیدم
قفسه سینم منقبض شده بود و قلبم تیر میکشید
از خدا خواستم منو راحت کنه
اما به زور بهم دارو میدادن و تنفس و ....
نفهمیدم چی شد
فردا صبح که بیدار شدم دوباره بغض کردم
دوباره یادم اومد تنهای تنهام
۵ نظر:
سلام..
عه!!این داستان بود یا واقعی؟؟؟کی تنهاس؟؟؟
راستی ببخشید که نشد بدمش بهت!
وقتی میزنم روزمره یعنی واقعیه دیگه !
چقد غم انگيز
اینجا چقدر کامنت گذاشتن سخته!
میگی از خدا خواستم منو راحت کنه!
بعد میگی تنهام!
خو وقتی از خدا خواستی یعنی تنها نیستی دیگه!!
ببین باور کن تنهایی خیلی چیز خوبیه... از تنهاییت استفاده کن و مال خودت باش...
ارسال یک نظر