۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

لندن سیاه (قسمت اول)

میخوام یه سری داستان دنباله دار رو بذارم تو وبلاگ که نوشته خودم هست
امروز قسمت اولش رو میذارم
نظر یادتون نره

لندن سیاه

قسمت اول :

صداي پارس سگ سياه آواره کنار پياده رو با صداي موزيکي که از کافه ميومد سمفوني عجيبي درست کرده بود
سرماي خيابوناي لندن کلافم کرده بود , هيچ وقت نتونستم به باروناي هميشگيش عادت کنم
تن خستمو که با يه پالتوي دست دوم که از يه جايي نزديکاي لردشيپ لاين خريده بودم گرم نگه ميداشتم.شايد خيلي ارزون بود و جلوه نداشت اما وقتي دستامو تو جيباي بلندش فرو ميکردم گرمي آرامش بخشي بهم ميداد
معمولا با مترو از محل کارم بر ميگشتم.
ايستگاهي که پياده ميشدم 7 دقيقه از خونم دور بود
وقتايي که بيکار ميشدم حتي قدم هام رو ميشمردم هر بار هم نتيجه متفاوت بود ولي هميشه توي راه چيزهايي ميديدم که حوصلم سر نره
مثلا اون دختري که هميشه کنار پنجره اتاقش نشسته و به ماه نگاه ميکنه يا اون فروشنده که هر بار منو ميبينه بهم يادآوري ميکنه که بدهي ماه گذشته رو تسويه کنم
گاهي يه دعواي خيابوني که بين چندتا مست کافه نشين ميبينم تا آخر شب سرگرمم ميکنه
اما از همه عجيب تر اون اتاق تاريک کنار فروشگاه ماکسي اند جورج بود
هيچ وقت جرات نکردم جلوي اون اتاق صبر کنم يا حتي سردرش رو بخونم تا بدونم اون تو چه خبره
هميشه به مانکناي لختي ماکسي اند جورج که ميرسيدم سرمو پايين ميداختم و مثل باد از اون جا رد ميشدم
اما برقي که هميشه از پشت اون شيشه تاريک ميديدم رو هيچ وقت يادم نميرفت

اون شب خسته تر از هميشه بودم
سرکارگر جديد خيلي جدي و سختگير بود و همين ديروز بود که تامپسن رو به دليل 10 دقيقه اي که واسه قهوه معطل کرده بود اخراج کرد
منم نميخواستم کارمو از دست بدم
واسه همين بيشتر و بيشتر کار ميکردم

وقتي رسيدم خونه خانم مارسل بهم سلام کرد و يه لبخند شيرين تحويلم داد

_ هي کامي واسه شام بيا اينجا ، امروز ويلارد هم مياد

_ ممنونم خانم اما خيلي خستم ترجيح ميدم بخوابم

_ باشه عزيزم پس شامت رو ميفرستم

_ بازم ممنون

چند دقيقه بعد ويلارد با يک کاسه سوپ پياز و يه تيکه نون دم در بود
به صورت کک و مکي ويلارد و بيني پهنش نگاه کردم و بهش گفتم

_ هي چطوري پسر , بالاخره ياد مادربزرگت افتادي ؟

_ سلام کامي , اين رو مادربزرگ داد
خوشحالم که ميبينمت !

_ منم همينطور ، بيا تو !

_ ممنون بايد برم .

_ باشه بعد ميبينمت .


ادامه دارد ....

۴ نظر:

دلفین گفت...

آهان اینجا باید نظر داد؟!
منو بگو دنبال "نظر بدهید" میگشتم!
باشه می گسار تعقیبت مینماییم
به شرطی که تو هم پشت سر ما بیایی! (یعنی ثبتش کنی)
تو آخرش منو دیوونه میکنی! آخه چی صدات کنیم؟ می گسارم شد اسم؟!
کیمیا چطوره صدات کنم؟!!! :-دی

دختراردیبهشتی گفت...

سلااااام.
منتظز بقیشمممممم کامی
ر"

مرد مرده گفت...

سلام
هنوز زوده که بشه نظری راجع به داستانت داد باید لااقل نصفش رو خوند تا بشه حرفی در موردش زد...
منتظر بقیه ش هستم.

نجمه گفت...

سلام خوبي؟ آره برو معتاد شو برو خودكشي كن هههههههههههههيييييييييييچچچچچچچچچچچچ اشكالي نداره !لينك شدي اه خو وخ ندارم ببخش بابت آپ حالا بيا نظر بده اي خدا !