۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

لندن سیاه (قسمت دوم)


وقتي داشتم سوپ رو با قاشقم هم ميزدم به غذاهاي مادرم فکر ميکردم به فسنجون و قورمه سبزي  . خداي من چند وقته که غذاي ايراني نخوردم ؟!

رو کاناپه نشستم و اخبار رو نگاه ميکنم
خيلي خستم
دارم بيهوش ميشم صداي در زدن مياد
اما حتي دستم به ريموت تلويزيون هم نميرسه چه برسه باز کردن در ...


صبح با صداي جيغ زني بيدار شدم
يه کم به خودم و اطرافم نگاه کردم . ظرف غذا,  ليوان نوشيدني نيمه پر , تلويزيون که داشت يه مستند نشون ميداد رو خاموش کردم
دوباره يه جيغ ديگه با صداي گريه تو گوشم بود

خواستم برم ببينم چي شده اما ديدم لباسم مناسب نيست
يه تيشرت و شلوار جين پوشيدم و رفتم بيرون
صداي گريه رو اعصابم بود
نگاه کردم ديدم صداي گريه و جيغ از خونه خانم مارسل  بود
جيغ ميکشيد و گريه ميکرد

تا منو ديد اومد طرفم

_ کامييييي ... ويلارد من  , ويلارد جونم !

_ چي شده خانم ؟ اتفاقي افتاده ؟

پيرزن داشت ميلرزيد با لباس خوابش اومده بود بيرون و چند تا از همسايه ها به تاسف سرتکون ميدادن

_ کامي اون پليس رو ديدي که رفت ؟ اون ميگه .. ميگه که ...

_ چي ؟

آقاي گرينت که که اونجا بود گفت برم خونشون تا جريان رو واسم تعريف کنه و همسرش هم خانم مارسل رو آروم ميکرد

خونه آقاي گرينت طبقه بالاي خونه من بود . يک بازنشسته اداري که کتاب هاي زيادي خونده بود و اطلاعات زيادي داشت
موهاي وسط سرش ريخته بود و نگاه نافذ چشماي آبيش به حرفاش قدرت ميبخشيد
اون روز ريشش رو تازه اصلاح کرده بود و من که يه ته ريش 3 روزه داشتم  يکم احساس شلختگي ميکردم
وارد خونشون شديم و رنگاي شاد و گرم خونه يکم از التهاب فضاي طبقه پايين کم کرد

آقاي گرينت رو مبل نشست و به من گفت بشينم

_ قهوه ؟

_ مرسي آقاي گرينت اما هنوز صبحونه نخوردم !

_ خب پس اگه مشکلي نداري ميتونيم با هم صبحونه بخوريم ؟

_ بله قربان

_ کاميار , تو ديشب ويلارد رو ديدي ؟   
همينطور که اين رو پرسيد داشت دو تا نون  رو گرم ميکرد و کمي سوسيس و تخم مرغ رو بيرون مياورد

_ بله من ديشب ديدمش و حالش خوب بود , اتفاقي افتاده ؟

_ کاميار تو پسر جواني هستي و شايد ويلارد رو بهتر از ما بشناسي
نشست و يه ساندويچ دستم داد

_ من و ويلارد چند وقتي بود همو نديده بوديم

نگران بودم و تند تند پام رو تکون ميدادم
پيرمرد لعنتي خيلي آروم بود

_ ميدوني پسرم , ديشب ويلارد از خونه خارج ميشه و فردا صبح ...

_  فردا صبح چي ؟

_ به ما خبر دادن که ويلارد رو يه جا تو خيابون فليت پيدا کرديم کاميار اون ... اون رفته !

قلبم ايستاد

۱ نظر:

دختراردیبهشتی گفت...

در مورد واکنشها..باید گفت منتظر ادامشییییییییییییییییم